سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 121733

  بازدید امروز : 0

  بازدید دیروز : 1

آرش شفاعی2

 
دشمن ترینِ مردم نزد خداوند ـ عزّوجلّ ـ، کسی است که به ناحق، پشت مسلمانی را برهنه کند [و بر آن تازیانه زند] و کسی است که به ناحق، کسی را که وی را نزده است، بزند یا آن را که قتلی مرتکب نشده است را بکشد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
نویسنده: آرش شفاعی ::: یکشنبه 84/10/25::: ساعت 6:48 عصر
 
images/20060114/pic.jpg اگر بپذیریم یکی از کارکردهای شعر بیان دیگر باره اما درونی شده ذهنیات ، دغدغه ها و خلوتهای هنرمند است ، باید بپذیریم موضوع غالب شعر هر شاعری از بزنگاه های تاثیرگذار زندگی او برآمده است.
به عبارت دیگر شاعری که از تجربه ای عاطفی به «شعر» می رسد، کمابیش بیانی حماسی نخواهد داشت و شاعری که از دل حماسه برآمده است ، انتظار خلوتهای فردی و شخصی در شعر او نیست.
با این بیان ، از علیرضا قزوه به عنوان شاعری که بشدت درگیر تاثیرها و بازخوردهای تجربه جنگ و برآمدن از محیط و آموزه های کاملا اعتقادی است ، توقع برملا کردن «من» فردی نیست ؛ او شاعری کاملا ایدئولوژیک با گرایش های عدالت خواهانه در شعر است و ضعف و قوت هایی که در شعر او بخصوص در «قطار اندیمشک» ملاحظه می شود، با درصدها و میزان متغیر در شعر تمام شاعرانی که گرایش فکری و شعری نظیر او دارند، مشاهده می شود.
علیرضا قزوه اگر چه شاعری با اظهارنظرهای اجتماعی صریح است و این گرایش و خط فکری را از ابتدای شاعری خود تاکنون حفظ کرده است ، اما نمی توان از گذر شعر او از مرحله «بیان صرف» به مرحله «خلق هنری » درگذشت.
به عبارت دیگر قزوه در این مدت به بیانهای متفاوت تر و هنرمندانه تری از حرفهایی دست یافته است که از ابتدای شاعری اش آنها را تکرار کرده است.
او که روزی می سرود : همسایه بغلی ما / با هشتصد متر بنا/ به دنیا اعتقاد ندارد/ که یک پایش این دنیاست / یک پایش آن دنیا/ او در پاک کردن حساب مردم مهارتی خاص دارد/ و از «ولاالضالین » همه ایراد می گیرد/ هر وقت جنگ جدی می شد/ به جبهه می رفت / و یک تغار آب پرتقال تگری می خورد/ او از خدا چند هزار رکعت طلبکار است / و خاطرخواه جیبهای برآمده است / بی خبر از همه جا/ برای بنیاد نبوت صلوات می فرستد و گاه مارکوس را محکوم می کند / تا سیاستش عین دیانتش باشد! حالا به این بیان دست می یابد که: سربازها! / به سمت جلو... / عقب نشینی / برای اسبها و فیلها و وزیران است / تمام مهره ها به عقب برمی گردند / تنها، سربازها...
به عبارت دیگر بیان شاعری او از زبانی بدون چفت و بست و کارکردهای فرامتنی به زبانی پخته و قابل تاویل که عناصر مفهومی مورد نظر شاعر در آنها به صورتی کاملا عریان در معرض نگاه مخاطب قرار داده نشده است، تبدیل می شود.
هر چه بر لایه های مفهومی و ارتباطات تصویری و زبانی شعر قزوه افزوده می شود، شعر او به مرحله ای بالاتر ارتقا می یابد. این ارتقا البته هم زمان بر است و هم به انرژی شاعرانه بیشتری نیاز دارد.
همان گونه که الکترون ها برای ارتقا از یک لایه به لایه دیگر ملکول نیاز به کسب انرژی دارند، هسته شاعری قزوه نیز احتیاج به کسب و رهاسازی انرژی بیشتری دارد و یک شیوه کسب و رهاسازی این انرژی آن است که شاعر ما از هدررفت توانها و فرصتهای شاعری اش بکاهد.
قزوه باید تکلیف خود را با شعر بیشتر از اینها روشن کند؛ بفهمد که قرار است در این گونه تقلیدهای مکرر از زبان شاعران بیگانه تکرار شود: ای خدای آفریننده عراق و واشنگتن با هم / که عراق را سرزمین تمدن های کهن کردی / و واشنگتن را سرزمین موشک و گاومیش / ای خدای آفریننده شعر و لفظهای بچه گانه پرزیدنت ها با هم / بگو که حق با شعر است و سنبله ها / نه با بمب خوشه ای.
یا این که مفاهیم ارزشی مورد نظر خود را در تراش خوردگی زبانی ، صیقل زدگی ذهنی و آفرینش محض شعری به مخاطب تقدیم کند. «قطار اندیمشک» نشان می دهد قزوه می تواند اگر خود بخواهد و گول توانایی های زبان شوخ ، نیشدار و پرمخاطبش را نخورد به شاعری تبدیل شود که مفهوم گرایی او را از «شعریت» دور نکرده است.
این مجموعه نشان می دهد اینک پس از سالها با شاعری روبه روییم که کمابیش می داند کلمات او کدامند و می تواند در زبان خود یک موتیو اختصاصی بیافریند. «قطار اندیمشک » در شعر قزوه از حالت یک عنصر مادی صرف بخوبی خارج شده و بر بستری از مفاهیم فکری و خاطرات نوستالژیک گذشته به حرکت درآمده است.
هوشمندی شاعر در استفاده از قطار در آنجاست که این وسیله به عنوان جسمی مادی هم از لحاظ حرکت مندی ، تصویری شدن عنصر تکرار در شیوه حرکت آن ، خیال انگیزی شکل ظاهری و دود آن و مسائلی از این دست ، توانایی ایجاد حرکت در شعر و برآوردن تصاویر متعدد را داراست.
از سوی دیگر قطار اندیمشک بخشی از خاطرات فرزندان ملت است که با آن به جبهه های جنگ اعزام می شده اند و در بازگشت قطار از پیکر مجروحان و اجساد شهدا لبریز می شده و همین موضوع به آن خاطره انگیزی ، قداست و برجستگی می داده است.
خود سفر با این قطار نیز به دلیل این که در آن همه مسافران به نوعی به سمت مرگ (شهادت) در حرکت بوده اند و از راحت طلبی و لذت جویی سفر در آن خبری نبوده ، قابلیت های کارکردی ویژه ای برای موتیو شدن و تکرار در عناصر سازنده شعر دارد.
به همین دلیل است که تکرارهای قطار اندیمشک در بسیاری از موارد آزاردهنده نیست زیرا در هر تکرار وجهی تازه از چیستی این قطار عزیز برای مخاطب بازگو می شود. مثلا جایی شاعر خود قطار اندیمشک را که طبیعتا به دلیل سالها کار کردن فرسوده شده و در انبارهای راه آهن است ، نمادی از نسلی می داند که در آن قطار به جنگ رفته بودند و امروز کنار گذاشته شده اند.
در شعری دیگر، قطار ساقدوش شهیدان می شود در شب حنابندان پیش از عملیات ؛ شاعر از قطار معذرت خواهی می کند، با او درددل می کند، خون بر یالهای زخمی اش می بیند (ترکیب این موتیو تازه با تصویر اسطوره ای ذوالجناح مجروح)و...
به عبارت دیگر شاعر دریافته است که باید از تمامی ظرفیت های کشف خود بدون درغلتیدن به تکرار مکررات بخوبی سود جوید، البته به نظر می رسد نوبت آن رسیده که قزوه دریابد فرصت پایین آمدن از این قطار و رسیدن به مرحله ای پس از بازنشسته شدن قطار هم مدتهاست آمده و او باید به عنصری تازه برای بیان حرفهای تازه تر متوسل شود.
نکته آخر این که قزوه همچنان که شاعر خوبی است ، ویراستار خوبی برای شعرهایش نیست و به نظر می رسد تجدیدنظری در کاستن از تعدادی از شعرهای کم قدرت مجموعه می توانست به او کمک فراوانی در خلق یک اثر کاملا موجز و قدرتمند کند.
این شعرها شعرهایی هستند که در آن خیال انگیزی حرکت قطار اندیمشک متوقف می شود و شاعر در ایستایی این حرکت ، مجبور به ساختن به جای خلق کردن می شود.
برای مثال این شعر را: سیبی که از درخت فرو افتاد/ افتاده است / و رودها به کوه بازنمی گردند و عطر این تابستان ها / فقط برای همین تابستان است / /اما قطار اندیمشک باز می گردد/ با بوی سیب و / پیرهن یوسف! پایان بندی این شعر را که یقینا در اندازه های شعر قزوه نیست با ختام این شعر او مقایسه کنید و ببینید که پایان بندی یک شعر تا چه حد می تواند به رستگاری آن بینجامد: حتی اگر لازم شود/ فردوسی برمی خیزد/ از تابران توس / بی رخش / رستم روانه می شود از زابل / لازم شود/ آرش دوباره کمان برمی دارد/ اگر چه تیر نخستینش / ننشسته بر زمین.


 

لیست کل یادداشت های این وبلاگ