سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 121746

  بازدید امروز : 13

  بازدید دیروز : 1

آرش شفاعی2

 
هر کس را سر انجامى است ، شیرین و یا تلخکامى است . [نهج البلاغه]
 
نویسنده: آرش شفاعی ::: سه شنبه 84/10/20::: ساعت 10:4 صبح
می دانم که

خلوتت را با جشن حنابندان شبهای عملیات پیوندی بود یاد بچه هایی می افتادی که با قهقهه ای مستانه می چرخیدند و می چرخیدند.
صحنه خون بود و آتش. سرخ در سرخ. دستی آن سوی فلک دف می زد ؛ دستی نورانی که شعشعه اش شب را کور می کرد و در رگهای خاک شور می پاشید. سماع بود ، سماع پروانگی در ضیافت آتش.
یاد بچه هایی بودی که گلوله ها سرودخوانی شبهای شهادتشان را با صفیری که تمامی نداشت کامل می کردند بچه های شبهای عملیات ، بچه های «حلالم کنید»های از ته دل و مستانگی های شهادت.
سکوت کرده بودی و سرت به کار گرم بود اما مگر دلت ساکت می نشست؟ موجهای سرکش می آمدند و می رفتند. ساکت بودی ولی صدای محمدابراهیم همت ، مهدی باکری و همه بچه های کفن پوش لشکر 8 نجف اشرف در خلوتت طوفان کرده بود. می گفتند: آخر تو را چه به این خاک؟ بال تو آسمانی است ، بال تو رهاتر از آن است که در قفسهای کوچک ، در قفسه های اداری ، در سقفهای آیینه کاری بگنجد. بال بال بزن ، بالاتر ، بالاتر ، بیا اینجا ، اینجا که طوفان های دلت در آرامش مطلق غرق شود. رفته بودی پیش آقا ، آرامشت پیش او پرده درید ، بغضت ترکید رها شدی که : دعا کنید برای شهادتم.
دیگر سخت بود محال بود ، طوفان ها دست از سر دلت برنمی داشتند. یاد خطشکنی هایت افتادی باید می رفتی.
همین سالها هم اگر مانده بودی برای آن بود که دستهای یخ زده بچه های بم را به گرمای محبت و عشق مردم پیوند بزنی ، بارهای بر زمین مانده را بلند کنی و آماده شوی تا جهان پس از تو کمتر دریغ بخورد که البته محال است.
اسماعیل روحت را سالها بود به منا برده بودی مست «قربان» بودی که این بار معجزه ای نیاید و شهادت دستت را بگیرد و رها در رها بالا روی و در ضیافت بچه ها ، در سماع پروانگی هایشان ، شمع جمع باشی. عید قربان امسال را جشن گرفته اید ، می دانم : چه حنابندان دلبرانه ای. تو و همه خط شکن های لشکر 8 نجف اشرف. چه عید قربانی بپاست در ملکوت !


 

لیست کل یادداشت های این وبلاگ