ستاره اي که از گيسويت چيده ام
به اسب سپيدي که در چشمانت پرواز مي کند
مي دهم انچنان از لبانت مي ميرم
که از شرم خاک
درختان سيراب مي شوند... منتظرم ... يا حق
سلام داداش . خوبيد شما ؟ چرا اينبار اينقدر ريز نوشتيد اون هم با رنگ قرمز ؟ به سختي خوندم. راستي چرا وقتي آپديت مي كنيد خبرم نمي كنيد ؟خيلي جالب بود . من هم با نظر شما موافقم . گاها كه دنبال يك مقاله ادبي يا شعرديني ميگردم . تمام سايتهاي مذهبي رو زير و رو مي كنم ولي در نهايت به فقر ادبي در اين زمينه ميرسم . راستي داداش من آپديت كردم و خوشحال ميشم شمارو در كنار خودم ببينم